ماجراهای من و همسلی جونیم

ساخت وبلاگ
میخوام از روزی که آقای همسری فهمید اقای پدر شده بنویسمروزی که من و اقای همسری رفتیم پزشک و برام سونو بارداری نوشت اقای همسری خیلی ذوق زده شده بود موقع سونو همراهم بود و نینی کوچولوی فینگیلی که توشکم مامانش بود و میدید اونموقع نینیمون اندازه یدونه کنجد کوچولو بودتو راه برگشت اقای همسری مهربونم از خوشحالیش اشک شوق می‌ریخت ولی بماند که آقای نامردیم برای خانومش هیچی کادو و شیرینی نخرید ماجراهای من و همسلی جونیم...
ما را در سایت ماجراهای من و همسلی جونیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0hamsali-man4 بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 5 ارديبهشت 1401 ساعت: 19:03

خدا رو صد هزار مرتبه شکرت جز این چی میتونم بگمبلاخره دختر کوچولوی نازمو بعد از ۹ ماه که مهمون کوچولوی دلم بود بغل کردم چقدر حس قشنگیه یعنی حس زیباتر از اینم مگه داریم فرشته کوچولوی قشنگم روز جمعه ساعت ۱۸:۱۵  ۱۴۰۰/۸/۲۸ زمینی شد تا دنیامون قشنگتر کنه مرسی دختر قشنگم مرسی که دنیا مونو زیباتر کردی به جمع خونواده ۳ نفرمون خوش اومدیوقتی به دنیا اومدی قلبم یه جون دوباره گرفته وقتی صدای گریه تو شنیدم ازچشمهام اشک خوشحالی سرازیر شد یعنی خدای مهربونم چقدر منو دوست داشته که تو رو بهم هدیه دادهصورت دختر کوچولوم پر از مهربونی و پاکی و معصومیته وقتی نگاش میکنم انگار یه فرشته کوچولوعه که از بهشت اومده وقتی بوش میکنم بوی بهشتو میده چقدر دوسش دارم هیچوقت کسیو اینطوری دوس نداشتم طفلکیم تو ۴ روزگیش زردی گرفت و مجبور شدیم سه روز تو بیمارستان نگهش داریم ماجراهای من و همسلی جونیم...
ما را در سایت ماجراهای من و همسلی جونیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0hamsali-man4 بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 5 ارديبهشت 1401 ساعت: 19:03

جانا خانم خوشگلم الان دقیقا ۲ ماهه که با گریه ها و خنده‌اش خونه دلمونو روشن کرده الان دوماه از اومدنش میگذره چقدر این روزا زود میگذرن یه حس دوگانه ای تو دلمه از طرفی دلم برای این روزا وادا و ادواراش تنگ میشه از طرفی هم دوس دارم هر روز شکفتن و بزرگ شدن و روزای طلایی شو ببینم کوچولوی قشنگومون این روزا میخنده و با خندهاش دل منو و بابایش ضعف میره واسش بماند که شبا تا ساعت ۴-۵ صبح نمی‌خوابه آخه طفلکیم گوشش درد میکنه نمیتونه شیر خوب بخوره و گرسنه میمونه مجبوری بهش شیر خشک میدم دخترم شیر خشک دوس نداره ولی از فرط گرسنگی میخوره بعضی وقتا هم به خاطر کولیک و نفخ نمیتونه بخوابه و مدام نق میزنه طفلکیم خیلی سختی میکشه دلم براش میسوزه دختر کوچولوم این روزا با صورتش شکلک های عجیب غریب درمیاره بعضی وقتا هم یه صداهای از خودش درمیاره انگار میخواد حرف بزنه دستو پای کوچولوشه اینقدر تکون میده تا پتو رو از روش باز کنه دستشویی کردنشم خنده داره خلاصه که با خندهاش میخندم و قند تو دلم آب میشه وبا گریه هاش اشکم سرازیر میشهوقتایی که خوابه نگاش میکنم انگار یه فرشته کوچولو تو بغلم دارم و از ماجراهای من و همسلی جونیم...
ما را در سایت ماجراهای من و همسلی جونیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0hamsali-man4 بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 5 ارديبهشت 1401 ساعت: 19:03